داستان ایرانی

متن مرتبط با «دانشکده» در سایت داستان ایرانی نوشته شده است

جمیله دانشجوی سمستر دوم دانشکده انجنیری بود که مهاجر شد

  • جمیله دانشجوی سمستر دوم دانشکده انجنیری و مهندسی بود که امارت اسلامی رویکار آمد. او که روزها و شب‌ها با شور و شوق نقشه ترسیم می‌کرد ناگهان درگیر مسئله‌ی مهاجرت شد. او بخاطر خودش و بخاطر آینده‌اش باید فرار می‌کرد. جمیله از خانه، خانواده و همسر خود که تازه نامزاد شده بودند جدا شد، فقط برای اینکه آینده‌ی تحصیلی و داشتن یک زندگی انسانی را برای خود در آینده تضمین کند اما با گذشت دو سال تازه متوجه‌ی هزینه‌ای سنگینی شده که برای مهاجرت پرداخت کرده است. آنچه که جمیله در مهاجرت با آن روبرو شد، حجم عظیمی از درد و رنج بود بدون اینکه بارقه‌ای از امید و آینده وجود داشته باشد. او می‌گوید از قبل می‌شد حدس زد که مهاجرت آسان نیست و هیچ وقت آسان نبوده اما چنین هزینه‌ی سنگینی را برای مهاجرت پیش‌بینی نکرده بود. او فقط از آتشی که زندگی‌اش را محدود می‌کرد فرار کرده بود، کاری که هر آدم عاقل انجام می‌دهد چون به گفته‌ی جمیله، همه آزاد آفریده شده و کسی تاب محدودیت‌ها را ندارد. دو سال گذشته و او پس تجربه‌ی یک زندگی سخت در ایران تصمیم گرفت که راهی پاکستان شود. او مثل پرنده‌ی مهاجری که بر لانه‌اش ماری حلقه زده باشد فقط دورا دور اطراف لانه‌ی خود سفر می‌کند اما نمی‌تواند به لانه‌ی خود برگردد. جمیله به ایران رفت، از آنجا به پاکستان اما حتی به مرز افغانستان هم نزدیک نشد. جمیله مثل هر مهاجری دنبال مکانی برای داشتن یک زندگی ایده‌ئال می‌گردد اما این مکان قطعا ایران و پاکستان نیست. او از اینکه به وضعیت مهاجران تا این اندازه بی‌توجهی می‌شود شکایت دارد. نمی‌توانند به افغانستان برگردد و نیز نمی‌تواند در کشورهای همسایه افغانستان برای مدت طولانی ماندگار شود. این آن ختم کوچه‌ی مهاجرت است که به آن می گ, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها